.....................



جدیدترین اس ام اس های قهر و آشتی

بوسه ام را می گذارم پشت در / قهرکردی , قهرکردم , سر به سر

تو بیا , در را تماما باز کن / هر چه میخواهی برایم ناز کن

من غرورم را شکستم , داشتی ؟ / آمدم , حالا تو با من آشتی ؟

بقیه پیامک های قهر و آشتی در ادامه مطلب

چی میشد تو  هم منو دوستم میداشتی نا زنین / جای گریه رو لبام خنده می کاشتی نازنین

حالا که قهری باهام ولی بدون دوستت دارم / طاقت قهر ندارم پس آشتی آشتی نازنین . . .

.

.

.

به خاطر یافتن مقصر ، زندگی ات را تلخ و سیاه نکن.

بگذار آن چه در پایان یک عشق به جای میماند

خاطرات خوش باشد با من آشتی کن تا دنیا با من آشتی کند . . .

.

.

.

قهر مکن ای فرشته روی دلارا / ناز مکن ای بنفشه موی فریبا

طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین / چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا

ناز تورا میکشم به دیده منت / سر به رهت مینهم به عجز و تمنا . . .

.

.

.

همیشه رفتن بهترین  نیست

گاهی میان رفتن وماندن هیچ فرقی نیست

چه قهر باشیم چه آشتی

اصل درست این است که عزیزان ما در خانه ی دل ما جای دارند . . .

.

.

.

بهانه میتراشی و مرا عذاب میدهی / به روح بی قرار من تو اضطراب میدهی

دلم پر از گلایه ها تنم اسیر درد و خون / ولی تو قهر با دلم برای لحظه ای مکن . . .

.

.

.

بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم / بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم

بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم / بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم . . .

.

.

.

از تو به یک حرف ناروا نکشم دست / وز سر راه تو دلربا نکشم پا

عاشق زیباییم اسیر محبت / هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا . . .

.

.

.

یه روزی گله کردم من از عالم مستی / تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی

من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید / تو قهر کردی قهرت مصیبت شدو بارید

پشیمون و خستم اگه عهدی شکستم / آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم . . .

.

.

.

مهم نیست کی مقصر است

باور کن مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است

در پایان زندگی خواهیم گفت: کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم

تا خوب بهم نگاه کنیم و همه ناگفته های مهر آمیز یک عمر را در چند ثانیه بگوییم

پس نازنین بیا آشتی کنیم با مهر

.

.

.

دوستی را دوست، معنی می دهد / قهر هم با دوست، معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست / قهری او هم نشان دوستی است . . .

.

.

.

جنس من از آهن و از سنگ نیست / من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست

حال دل از من نمیپرسی چرا / حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست . . .

.

.

.

منو ببخش تنهام نزار ، برای آخرین بار / تنهام نزار ، بی من نرو ، نگو خدانگهدار . . .

.

.

.

اینقدر نگو : اگه ببخشم کوچک می شوم

اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد ، خدا اینقدر بزرگ نبود . . .

.

.

.

برام بمون ، بهونه باش برای دل سپرد/ نزار که آرزوم بشه یه روزی بی تو مردن . . .

.

.

.

منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم / منو بخشیدی و من چشمامو بستم

تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم / که نیاوردی به روم هر جا دلت رو می شکستم

منو ببخش ، منو ببخش . . .

.

.

.

منو ببخش عزیزم که از تو می گریزم / می سوزم و خاموشم تو خودم اشک می ریزم

منو ببخش اگه خیلی بهت بدی کردم . . .

.

.

.

گر تو را از ابلهی کردم رها ، برمن ببخش / بر سر پیمان نه بر مهر و وفا ، بر من ببخش

راه ورسم عاشقی را نا بلد چون کودکان / اشتباه و ناروا کردم خطا ، بر من ببخش . . .

.

.

.

من رو ببخش نه به خاطر اینکه من لایق بخشش هستم

بلکه تو لایق ارامش هستی من ارامش تو رو حتی به ارامش خودم نیز ترجیح میدم . . .

.

.

.

منو ببخش که نادیده گرفتم التماس اون نگاه نگرون رو

منو ببخش که گرفتم به جای دست عاشق تو دست عشق دیگرون رو . . .

.

.

.

اگه راهم این روزا از تو یکم دوره ببخش / توی زندگی آدم یه وقتا مجبوره ببخش . . .

.

.

.

اون منم که عاشقونه شعر چشماتو می گفتم / هنوزم خیس می شه چشمام وقتی یاد تو می افتم

هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره / هنوزم می گم خدایا کاشکی برگرده دوباره . . .



:: موضوعات مرتبط: جدیدترین اس ام اس های قهر و آشتی ، ،
:: برچسب‌ها: اس ام اس های شروع سال حدید , اس ام اس جدید فراموشی و دل کندن,

نوشته شده توسط leila--zahra در دو شنبه

و ساعت 20:8


اس ام اس عاشقانه برای مخاطب خاص

خندهاس ام اس های عاشقانه برای مخاطب های خاص!

ای که ترنم محبت را در قلبت احساس کردم

                                                           * لمس بودنت مبارک*

                                                                              مخاطب خاص

اینم  سری جدید پیامک عاشقانه برای دوستان گلممممم !

مشاهده پیامک های عاشقانه بیشتر در ادامه مطلب…

—————–

گـآهـی لـآزمـه؛

کـرکـره یِ زنـدگـیـمـو بـکـشـم پـآیـیـن ُ یـه پـآرچـه سـیـآه بـزنـم رویِ دَرش ُ بـنـویـسـم:

کَـسـی نـمُـرده فـقـط دلَـم گـرفـتـه ..

اس ام اس های عاشقانه برای مخاطب های خاص!

————

گاهی سرسری رد شو و زندگی کن!!

چرا که گاهی “دقت”….

“د  ق   ت” میدهد!!!

اس ام اس های عاشقانه برای مخاطب های خاص!

————

دلَـم؛

sms از نـوع ِ نـصـفـه شـبـی مـیـخـواد ..!!

هَـمـونـآ کـه یـهـو از خـواب بـیـدارت کُـنـه؛

تـآ مُـطـمَـئن شـی یـکـی تـویِ بـی خـوابـیـش بـه یـآدتـه ..!!

دلَـم؛

از اون وَقـتـآیـی مـیـخواد کـه هَـمـه رو مـی پـیـچـونـه بـه خـآطـره تـو ..!!

از اون وَقـتـآیـی کـه پُـشـتِ خـطـیـشـو قـطـع مـیـکُـنه ..!!

از اون “هَـوا داشـتـنـآیِ خـــآص” ..

اس ام اس های عاشقانه برای مخاطب های خاص!

—————

به تو که میرسم مکث میکنم !

انگار در زیباییت چیزی را جا گذاشته ام ….

مثلا در صدایت , آرامش

یا در چشم هایت , زندگی

اس ام اس های عاشقانه برای مخاطب های خاص!

————

از صورتت نقاشی کشیده ام

همانطور که دلم میخواست باشی

حالا چشمهایت فقط مرا میبیند

و لبخند همیشگیت

لحظه های نبودنت را

میپوشاند

فقط مانده ام

هوس بوسیدنت را چه کنم؟

اس ام اس های عاشقانه برای مخاطب های خاص!

———–

تمام خوبـــــی حس مالکیت اینه که

از کسی که دوسش داری بپرسی تــــــــو مال کی هستی؟!

و اون بدون معطلی بگه:

فـــــقط مـــــال تـــــــــــو

اس ام اس های عاشقانه برای مخاطب های خاص!

————

مهر عشقت خورده بر پیشانی ام

تا ابد در دام تو زندانیم

گرچه چشمانت مرا زنده نمود

در حریم عشق تو قربانی ام

می خورد بر صخره های قلب تو

موجهای این دل طوفانی ام

با نگاه دلکش کوتاه خود

در حصار مرگ می چرخانی ام

اس ام اس های عاشقانه برای مخاطب های خاص!

———-

اگر دریای دل آبی ست                               تویی فانوس زیبایش

اگر آیینه یک دنیاست                                 تویی معنای دنیایش

***

تو یعنی یک شقایق را                               به یک پروانه بخشیدن

تویعنی از سحر تا شب                                 به زیبایی درخشیدن

***

تویعنی یک کبوتر را                                   زتنهایی رها کردن

خدای آسمان ها را                                   به آرامی صدا کردن

—————

برسه به دست مخاطب خاصتون!!!



:: موضوعات مرتبط: اس ام اس عاشقانه برای مخاطب خاص، ،
:: برچسب‌ها: اس ام اس های شروع سال حدید , اس ام اس جدید فراموشی و دل کندن,

نوشته شده توسط leila--zahra در دو شنبه

و ساعت 20:3


اس ام اس ضد حال بع پسرا

شنیدین این پسرای دم بخت میگن : من قصد ازدواج ندارم ؟
یکی نیست بهشون بگه آخه عزیز من !
ازدواج که قصد نمی خواد ! پول می خواد که تو نداری !

………………………..

پسره می ره لوازم التحریر فروشی می گه آقا شما کارت « تو تنها عشق منی » دارید ؟
فروشنده می گه : بله داریم
پسره می گه : پس ده تا بهم بدین . . . !

………………………..

تا حالا دقت کردین پسرای امروزی قشنگ تراز ما دخترا ابرو ور میدارن ؟
آدم حسودیش میشه دلش میخواد بپرسه کجا ابرو ور میدارن !

………………………..

دانشمندان دریافتند نگاه مردان به سالگرد ازدواج مانند نگاه گوسفندان است به عید قربان . . .
………………………..

داریم کم کم نزدیک میشیم به روزی که یه پسر از خودش عکس بزاره زیرش
بنویسه اینم من بدون آرایش !
خخخخ
ای خدااااااااا

………………………..

ﺟﺪﻳﺪﺍ ﭘﺴﺮﺍ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮﻣﻴﺪﺍﺭﻥ
ﻣﻮﻫﺎﺷﻮﻧﻮ ﻫﺎﻱ ﻻﻳﺖ ﻭ ﻟﻮﻻﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻦ
ﻧﺎﺧﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻴﻜﻨﻦ
ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﻦ
ﻛﻢ ﻛﻢ ﻣﻴﺘﺮﺳﻴﻢ ﭘﺎﺭک ﺩﻭﺑﻞ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻦ !

………………………..
خیلی از زنها حاضر نیستند به مردی که نمی شناسند کمک کنند
ولی تقریبأ همه مردها حاضرند حتی واسه زنهای غریبه هم بمیرن . . . !
چقدر این مردا آقان !

………………………..

بعضی از دخترا باید از پسرا یاد بگیرن !
بعضی از پسرا اینقدر قشنگ ابرو برمیدارن لامصب قرینه ی همدیگه هست ، آدم کیف میکنه میبینه !
………………………..

حس میکنی مرد شدی ؟
مَرد بودن به گریه نکردن نیس که !
به گریه ننداختنه

………………………..

این پسرایی که شلوار رنگی می پوشن ، ابروهاشونم بر می دارن، اینا نذری نمیارن در خونه ما ؟!
………………………..

وﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ زن ﺭﺍ ﺍﻓﺮﯾﺪ ﮔﻔﺖ : به به ﭼﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻡ !
ﺳﭙﺲ مرد ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
عیبی نداره سوار ماشین مدل بالا بشن به چشم میان . . .
هههههه

………………………..
هر وقت پسرا تونستن با کفش پاشنه ۵ سانتی برقصن . اون وقت بیان به خانوما بگن پارک دوبل بلد نیستن !
………………………..

می دونید چرا پسرا از دخترا بدشون میاد ؟!
.
.
.
چون چشم دیدن بهتر از خودشونو ندارن !

………………………..
یه مرد نباید فقط دستاش مردونه باشه ، باید قولش و حرفش هم مردونه باشه . . .

………………………..

پسرا هم احساس دارن !
مثلا یه وختا احساس گشنگی میکنن

………………………..

امروز یه پسره رو دیدم موهاش بلند تا پایین شونش . این مسئله مهمی نیست . مسئله مهم اینجاس که پسره با کش عروسکی صورتی که روی کشِ عکس زیبای خفته بود موهاشو بسه بود !
تازه یه کلاه بافت زرد که عکس Pooh بود سرش کرده بود !
خدایش حقش بود جف پا میرفتم تو صورتش !

………………………..

دو تا کار هست که ” زنها ” بیشتر از مردها انجام میدن ، ولی‌ کیفیتِ کارِ ” مردها ” خیلی‌ بهترِ !
آشپزی و خاله زنک بازی !

………………………..
وقتی یه کاری رو به آقایون میدین که انجام بدن ، حتما انجامش میدن !
نیازی نیست هر ۶ ماه یک بار یاد آوریشون کنید

.

تنها یکی از ۱۰۰۰ مرد، رهبر مردان دیگر می شود. ۹۹۹نفر دیگر دنباله رو زنهایشان هستند. “گروچو مارکس”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

دیدین این پسرای دم بخت میگن: من قصد ازدواج ندارم؟

یکی نیست بهشون بگه آخه عزیز من!

ازدواج که قصد نمی خواد! پول می خواد که تو نداری!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

لیلی شدم مجنون شدی، شیرین شدم فرهاد شدی

حوا شدم بعید می دونم آدم بشی!!!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

هر زنی از سر هر مردی زیاد است! “ژان پل سارتر”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

بعضی از پسرا رو که میبینم دلم میخواد بهشون بگم:

خوشکل خانوم کدوم آرایشگاه میری !!!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

شما آقا پسری که ابروهاتو ور میداری که خوشگل بشی، فقط با یه ابرو ورداشتن که خوشگل نمیشی، باید رژ بزنی، دامنم بپوشی که ناز بشی!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

الهی ! به‎ ‎مردان در خانه ات / به آن زن ذلیلان فرزانه ات

به آنانکه در بچه داری تکند / یلان عوض کردن پوشکند

به آنانکه باذوق و شوق تمام / به مادرزن خود بگویند: مامان

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

بابام به مامانم سپرده جمعه ها هفت صبح بیدارش کنه؛ بگه “امروز جمعه است ، بگیر بخواب!” به حق چیزای نشنیده!!!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

چرا روان درمانی مردها کمتر از زنها طول میکشه؟ چون معمولا باید در روان درمانی به دوران

کودکی بازگشت و مردها همیشه در همون دوران به سر می برند!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مرد با ازدواج روی گذشته اش خط می کشد ولی زن باید روی آینده خودش خط بکشد.

“سینکلر لوییس”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند. “جان رابرت فاولز”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

جوک مردان فمینیستی خنده دار

عوض کردن شوهر فقط عوض کردن مشکل است. “کاتلین نوریس”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

اگر در دنیا فقط یک زن بد وجود باشد همه ی مردها تصور می کنند زن آنهاست. “ضرب المثل روسی”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مرد مثل همان خروسی است که خیال می کند خورشید تنها برای این طلوع می کند که صدای قوقولی قوقوی او را بشنود. “جرج الیوت ”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

دقت کردید تمام بیچارگی زلیخا از روزی شروع شد که؛ یوسف را به غلامی قبول کردند.

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

زن بدون مرد مثل یک ماهی بدون دوچرخه است!

“گلوریا استاینم ”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

خدایا در آفرینش مردها کیفیت را فداى کمیت نکن

کمتر خلق کن ولى آدم خلق کن!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مردها را باید کشت

جور دیگر باید زیست …

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

وقتی خدا حوا رو آفرید چی گفت؟

“کار نیکو کردن از پر کردن است”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

به رفیقم که تازه ازدواج کرده میگم مهریه چند تا سکه نوشتی؟ میگه: فلان تا(مثلا هزارتا) میگم اوووووه چقدر زیاااااد! ولی خب عیب نداره، همین که بهت زن دادن خودش خیلی خوبه!



:: موضوعات مرتبط: اس ام اس ضد پسر، ،

نوشته شده توسط leila--zahra در دو شنبه

و ساعت 20:2


داستان جدید رویای زیبای من { از آرمان }

اون منو خیلی باور داشت ،
فقط اون می دونست وقتی حرف از دوست داشتن باشه من اول می شم
حتی یک بار خودش گفت دوستم داره اما نه به اندازه ای که من اونو دوست دارم
خلاصه اینکه منتظرش بودم و شنیدم که صدای در میاد ؛ فهمیدم که خودشه اما نمی خواستم بروم بیارم .
در رو باز کردم و خیلی ساده و معمولی گفتم سلام . . .
اول کمی مکث کرد و بعد لبخندی گوشه ی لب گذاشت وگفت سلام .
راستش به اندازه ای که رویا باورم داشت تاحالا باورش نداشتم
اصلاً فکر نمی کردم وقتی از پشت تلفن یک بار بگم برگرد . . . ؛ به این زودی بیاد خونه .
کمی صداشو صاف کرد وگفت : نیام توو ایمان خان ؟
تعارف نمی کنی . . . ؟
نمی خواستم همه ی احساسم رو همین الان بروز بدم .رفتم کنار و گفتم : بیا داخل . . . خونه ی خودته .
همینکه اومد توو یک راست رفت سمت اتاقش ؛
من هم رفتم گوشه ای نشستم و به کتاب خوندنم ادامه دادم .
البته که حواسم پرت نگاهش بود و تازه یادم افتاد که دیروز یه نامه هم براش نوشتم ؛خیلی کوتاه
اینطور که : کاش تورا یک باردیگر از نزدیک می دیدم ،یا همین نزدیکی ؛
حالا گریستن یا خندیدن چه فرقی می کند وقتی تو نیستی که ببینی حالِ خوشی ندارم .
اما یادم نمیاد که کجا گذاشتمش . . .
دعوای بیخودی بود ؛ چه فرقی می کنه که سگ همسایه رو چی صدا بزنیم . اصلاً هرچی که رویا بگه . . .
یکدفعه از اتاق اومد بیرون و گفت : اینو تو نوشتی . . . ؟!
اول کمی به چشماش خیره شدم ؛ وقتی لبخند زد دیگه طاقت نداشتم ،کتاب رو بستم و گفتم :
وای رویا ،خیلی دلم برات تنگ شده بود . . .
گفت می دونم و رفت سمتِ در.با این حرکتش ترس وجودم رو گرفت ؛ گفتم کجا . . . ؟
گفت : میرم چمدونمو از توو ماشین بیارم . . .
همینطور که بهم نگاه می کرد گفتم : تو نرو اونی که باید از این خونه بره منم که باید چمدونو بیارم
کمی خندید و به شوخی گفت : دیوونه اومدم خودتو ببینم کجا میری . . . ؟
بهش گفتم : عزیزم همینکه اومدی من به رویایی بودنت ایمان پیدا کردم .



:: موضوعات مرتبط: داستان جدید رویای زیبای من { از آرمان }، ،
:: برچسب‌ها: اس ام اس های شروع سال حدید , اس ام اس جدید فراموشی و دل کندن,

نوشته شده توسط leila--zahra در دو شنبه

و ساعت 19:55


داستان عاشقانه و غمگین بی وفایی

 
همیشه میگفت : تو خوشگل ترینی تو بهترینی ، چشمات حکم یک قرص آرامش بخش رو واسم داره . . .

آغوش پر مهرت رو با هیچ چیزی تو دنیا عوضم نمیکنم بانوی دوست داشتنی من . . .

آره اون راست میگفت من خیلی زیبا و تو دل برو بودم اما این روزگار حسود زیباییمو ازم گرفت .
پس از بارها دکتر رفتن و آزمایش دادن فهمیدم که سرطان خون دارم
اما دنیا رو سرم خراب نشد چون میدونستم عشقم همیشه باهامه و یه تکیه گاه امن برای غلبه بر مشکلات . . .

هفته ای یک بار شیمی درمانی م میکردند !
موهای سرم رو از ته زده بودن ، ابروهایم کم پشت شده بود و پوست صورتم زرد رنگ . . .
اون دیگه کمتر بهم زنگ میزد و کمتر میگفت که بیا همو ببینیم .
یه روز دلم خیلی گرفته بود . رفتم به همون بوستان همیشگی ، جایی که همیشه توش با هم قرار میزاشتیم . نای ایستادن نداشتم ، روی صندلی نشستم .
لبخند تلخی روی لبانم بود , هر کس چهره ام رو میدید سری تکان میداد و از کنارم رد میشد . حالم از این نگاه های ترحم آمیز بهم میخورد . . .

 

از دور دختر پسری رو دیدم که با هم قدم میزدند. ناگهان بدنم یخ زد . . .
پلک هایم قدرت تکان خوردن نداشت ، بار دیگر نگاه کردم .
عشق من دستاش تو دست یه دختر دیگه بود . . .
او با آن دختر بلند بلند میخندید و من آرام آرام میگریستم .
اون موقع بود که همه دنیا روی سرم خراب شد .
کسی که یه روزی همه کسم بود اما حالا . . .
ابر نیز بغضش ترکید ، آن می بارید و من می باریدم ! گویی مسابقه گذاشته بودیم !
عشقم تموم احساس منو به زیبایی آن دختر فروخت . . .
منی که یه روز از نظرش زیباترین بودم . . .
حالا  من ماندم با کوله باری از تنهایی و غم . . .
تازه میفهمم معنی گریه ی ابر را !
آری در کوچه ی عشق ، ” بی وفایی ” بیداد میکند . . .



:: موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه و غمگین بی وفایی، ،
:: برچسب‌ها: اس ام اس های شروع سال حدید , اس ام اس جدید فراموشی و دل کندن,

نوشته شده توسط leila--zahra در دو شنبه

و ساعت 19:54


داستان عاشقانه و غمگین

 

دختر و پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه تاکسی شدن و آروم کنار هم نشستن . . .

 

دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد !
پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد ، دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه . . .

 

دختر قبل از این که نامه ی پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده ، دیگه عشقش رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه . . .

پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد . . .

دختر که با تمام وجود در حال گریه بود یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود : “ اگه یه روز ترکم کنی میمیرم . . . ”



:: موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه و غمگین، ،

نوشته شده توسط leila--zahra در دو شنبه

و ساعت 19:52


داستان عاشقانه واقعی دل شکستگان

 

این داستان واقعی می باشد که در حقیقت بیشتر بر گرفته از زندگی شخصی فردی با نام علی است . داستان را با زبان شخصیت اصلی داستان بیان می کنم .

 

من علی هستم ، ۲۴ ساله ، ساکن تهران . از آن پسرهایی که به دلیل غرور زیاد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نمیزد . در سال ۱۳۷۵ ، وقتی در دوره ی راهنمایی بودم با پسری آشنا شدم . اسم آن پسر آرش بود . لحظه به لحظه دوستی ما بیشتر و عمیق تر می شد تا جایی که همه ما را به عنوان ۲ برادر می دانستند . همیشه با هم بودیم و هر کاری را با هم انجام می دادیم . این دوستی ما تا زمانی ادامه داشت که آن اتفاق لعنتی به وقوع پیوست .

 

در سال ۸۴ ، در یک روز تابستانی وقتی از کتابخانه بیرون آمدم برای کمی استراحت در پارکی که در آن نزدیکی بود ، رفتم . هوا گرم بود به این خاطر بعد کمی استراحت در پارک ، به کافی شاپی رفتم ، نوشیدنی سفارش دادم . من پسر خیلی مغرور و از خود راضی بودم که جز خود کسی را نمی پسندیدم . به این خاطر وقتی دختری را می دیدم ، روی خود را بر میگرداندم و نگاه نمی کردم ولی در آن روز به کلی تمام خصوصیاتم عوض شده بود . چند دقیقه ای از آمدن من به کافی شاپ گذشته بود . ناگهان چشمم به دختری که در حال وارد شدن به سالن بود افتاد . بله اتفاقی که نباید می افتاد ، افتاد .
عاشق شدم ؛ حال و هوام عوض شد ، عرق سردی روی صورتم نشسته بود . چند دقیقه ای به همین روال گذشت .

 

آدم زبان بازی بودم ، ولی در آن لحظه هیچ کلمه ای به ذهنم نمیرسید . نمی دانستم چه کاری کنم . می ترسیدم از دستش بدهم . دل خود را به دریا زدم ، به کنارش رفتم و کل موضوع را آرام آرام با او در میان گذاشتم . شانس با من یار بود. توضیح و تفسیراتی که از خودم برای او داده بودم مورد توجه او قرار گرفت .

 

اسم آن دختر مونا بود . من در آن زمان ۲۱ سال داشتم و در دانشگاه مشغول درس خواندن بودم ؛ مونا سال آخر و یکی از ممتازان دبیرستان خود بود ؛ از خانواده مجللی بودن و از این نظر تقریباً با هم ، هم سطح بودیم .

 

دوستی ما یک دوستی صادقانه و واقعی بود . ۳ سالی به همین صورت ادامه داشت . هر لحظه به علاقه من به او افزوده می شد . موضوع ازدواج را با مونا درمیان گذاشتم ؛ هر دو ما به وصلت راضی بودیم . خانواده هایمان نیز در این مورد اطلاع کافی داشتند ؛ ولی من درآن زمان آمادگی لازم برای ازدواج را نداشتم ؛ چون مایل بودم کمی سنم بیشتر بشود .
من به قدری به مونا احترام می گذاشتم و دوستش داشتم که هیچ وقت کلمه ی نه را از من نمی شنید .

 

تابستان ۸۶ بود با او تماس گرفتم ولی جواب نمی داد. ۲ ، ۳ روزی به همین صورت ادامه داشت دیگر داشتم از نگرانی می مردم ، چون سابقه نداشت جواب تماس ها و پیامک هایم را ندهد ؛ با مینا خواهر بزرگتر مونا تماس گرفتم ، موضوع را جویا شدم ، بالاخره توانستم با هماهنگی او مونا را پیدا کنم .

 

وقتی از او دلیل جواب ندادنش را پرسیدم حرفی را زد که همانند پتکی رو سرم فرود آمد . دنیا دور سرم می چرخید. گفت برایش خواستگار امده و به خاطر فشار پدر مادرش مجبور است ازدواج کند. من که ۲۴ سال بیستر نداشتم و مایل به ازدواج زود نبودم ، خود را بر سر دو راهی عشق و عقل دیدم . عشق می گفت ازدواج کنم و عقل می گفت ازدواج زود هنگام نکنم .

 

وقتی دیدم مونا در شرایط روحی مناسبی قرار ندارد ؛ به خاطر اینکه نمی توانستم لحظه ای اذیت شدنش را تحمل کنم ، قبول کردم که دیگر به او فکر نکنم و او با فردی که خانواده برایش انتخاب کرده ازدواج کند .

 

با چشمانی گریان و با آروزی خوشبختی از او برای همیشه خداحافظی کردم . ۲ ، ۳ ماه گذشت ، روزی نبود که به یاد او نباشم ؛ و به خاطر دوری اش نگریم ، ولی باید تحمل می کردم . به همین صورت روزها می گذشت . پاییز رسید . برای دیدن دوست نزدیک ، آرش ، به دیدنش رفتم . آرش آن روز خیلی خوشحال بود ؛ وقتی علت را جویا شدم از پیدا کردن دختر مورد علاقه اش خبر داد ؛ گفت که بالاخره توانسته دختری که همیشه در رویاها به دنبالش میگشته ، پیدا کند . خوشحال شدم ، چون خوشحالی آرش را می دیدم . با ذوق و شوق موبایلش را در آورد تا عکس آن دختر را به من نشان دهد.وقتی چشمم به عکس افتاد گویی دوباره پتکی به سرم خورده باشد ؛ گیج و مبهوت ماندم. سرگیجه ای به سراغم آمد که تا آن ۲۴ سال هیچ وقت ندیده بودم .

 

عکس ، عکس مونا بود. همان دختری که به خاطرش از خودم گذشتم ، تا او از خودش نگذرد ؛ غرورم را شکستم تا او غرورش را نشکند .

 

آرش از موضوع دوستی من و مونا هیچی نمی دانست . از او خواستم تا قراری را با او بگذارد و مرا به او معرفی کند . آرش هم بلافاصله با مونا تماس گرفت و قرار ملاقاتی را برای ساعت ۷ همان روز گذاشت . ساعت ۶:۳۰ من و آرش در محل قرار حاظر بودیم . به او گفتم من برای چند دقیقه بیرون می روم، ولی وقتی دوستت آمد با من تماس بگیر ، تا بیایم . از کافی شاپ بیرون امدم ، در گوشه ای از خیابان منتظر آمدنش بودم. ساعت ۷ شده بود مونا را دیدم وارد کافی شاپ شد، همان لحظه آرش خبر آمدنش را به من داد . آرام آرام وارد شدم ، وقتی به کنار میز رسیدم آرش بلند شد و شروع به معرفی من کرد ؛ وفتی چشمان مونا به من افتاد رنگ خود را باخت و شوکه شد . اشک در چشمانم پر شده بود . نمیدانستم چه کار کنم .

 

به آرش گفتم این مونا همان عشق من بود که به خاطرش همه کار کردم . به خاطرش از خودم گذشتم ، ولی او مرا خورد کرد شکست .
با نیرنگ و فریب با دلم بازی کرد به آرش نگاه کردم و گفتم : آرش ، داداش خوبم ، این دفعه هم به خاطر تو از خودم می گذرم ؛ دلی که یکبار بشکند ، می تواند دوباره هم بشکند . ولی من ، نه تو و نه مونا را دیگر نمیشناسم .
با چشمانی گریام به مونا گفتم : امیدوارم خدا دلت را بشکند . از آنجا خارج شدم و تا به امروز دیگر نه انها را میبینم و نه به آنها فکر می کنمو فقط از خدا برای دل شکستگان آرامش آرزومندم . . .



:: موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه واقعی دل شکستگان، ،

نوشته شده توسط leila--zahra در دو شنبه

و ساعت 19:50


پسر : ضعیفه ! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم !

دختر : توباز گفتی ضعیفه ؟

پسر : خب ، منزل بگم چطوره ؟

دختر : وااااای . . . از دست تو !

پسر : باشه ؛ باشه ببخشید ویکتوریا خوبه ؟

دختر : اه . . . اصلاباهات قهرم !

پسر : باشه بابا ، توعزیز منی ، خوب شد ؟ آشتی ؟

دختر : آشتی ، راستی گفتی دلت چی شده بود ؟

پسر : دلم ! آها یه کم می پیچه ! ازدیشب تاحالا !

دختر : واقعا که !

پسر : خب چیه ؟ نمیگم مریضم اصلا ، خوبه ؟

دختر : لوووس !

پسر: ای بابا ، ضعیفه ! این دفعه اگه قهر کنی دیگه نازکش نداری ها !

دختر : بازم گفت این کلمه رو . . . !

پسر : خب تقصرخودته ! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم ، هی نقطه ضعف میدی دست من !

دختر : من ازدست توچی کارکنم ؟!

پسر: شکرخدا ! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم ، لیلی قرن بیست و یکم من !

دختر : چه دل قشنگی داری تو ! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه !

پسر : صفای وجودت خانوم !

دختر : می دونی ! دلم ، برای پیاده روی هامون ، برای سرک کشیدن تو مغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها ، برای بوی کاغذ نو برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه . . .
آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره !

پسر : می دونم ، می دونم ،دل منم تنگه ، برای دیدن آسمون چشمای تو . . .

برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم . . .

برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم . . . !

دختر : یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “ خاتون ”

پسر : آره ، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی !

دختر : ولی من که بور بودم !

پسر : باشه ! فرقی نمی کنه !

دختر : آخ چه روزهایی بودن ، چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده . . .

وقتی توی دستام گره می خوردن ، مجنون من . . .

پسر : . . .

دختر : چت شد چرا چیزی نمیگی ؟

پسر: …

دختر : نگاه کن ببینم ! منو نگاه کن . . .

پسر: . . .

دختر : الهی من بمیرم ، چشات چرا نمناکه ، فدای تو بشم . . .

پسر : خدا ، نه . . . ( گریه )

دختر : چرا گریه میکنی ؟

پسر : چرا نکنم ، ها ؟

دختر : گریه نکن  ، من دوست ندارم مرد گریه کنه ، جلو این همه آدم ، بخند دیگه ، بخند ، زودباش . . .

پسر : وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم ؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم . . .

دختر : بخند، و گرنه منم گریه میکنما !

پسر : باشه ، باشه ، تسلیم، گریه نمی کنم ، ولی نمی تونم بخندم

دختر : آفرین ! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی ؟

پسر : توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد ، ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم . . .

دختر : چی ؟ زودباش بگو ، آب از لب و لوچه ام آویزون شد . . .

پسر : . . .

دختر : دوباره ساکت شدی ؟

پسر : برات کادو ( هق هق گریه ) ، برات یه دسته گل گلایل ! یه شیشه گلاب و یه بغض طولانی آوردم . . . !

تک عروس گورستان !

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره . . .

اینجا کناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم . . .

نه ، اشک و فاتحه

نه ، اشک و فاتحه و دلتنگی

امان ، خاتون من ! توخیلی وقته که . . .

آرام بخواب بای کوچ کرده ی من . . .

دیگر نگران قرصهای نخورده ام ، لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش . . . !

نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش !

بعد از تو دیگه مرد نیستم اگر بخندم . . .

اما ، تو آرام بخواب . . .



:: موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه و غمگین یک عشق واقعی، ،
:: برچسب‌ها: اس ام اس های شروع سال حدید , اس ام اس جدید فراموشی و دل کندن,

نوشته شده توسط leila--zahra در دو شنبه

و ساعت 19:49


داستان عاشقانه و بسیار زیبای عشق در بیمارستان

چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم ، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند . زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند .

از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است . در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم . یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه . دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک ، شش گوسفند و یک گاو است . در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد . صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود ، اما صدایش به وضوح شنیده می شد . موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد : گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید ؟ وقتی بیرون می روید ، یادتان نرود در خانه را ببندید . درس ها چطور است ؟ نگران ما نباشید . حال مادر دارد بهتر می شود . بزودی برمی گردیم . . .

 

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند . زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت : « اگر برنگشتم ، مواظب خودت و بچه ها باش . » مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت : « این قدر پرچانگی نکن . » اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت . بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود ، پرستاران ، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند . عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود . مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد ، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت . مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد . فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود . صبح روز بعد زن به هوش آمد . با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند ، اما وضعیتش خوب بود . از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند ، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد . زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند . همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد . هر شب ، مرد به خانه زنگ می زد . همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد . روزی در راهرو قدم می زدم . وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت : گاو و گوسفندها چطورند ؟ یادتان نرود به آنها برسید . حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم .

 

یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست . مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم ، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد . بعد آهسته به من گفت : خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو . گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام . برای این که نگران آینده مان نشود ، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم .

 

در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود ، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود . از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود ، تکان خوردم .
عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت ، اما قلب دو نفر را گرم می کرد .



:: موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه و بسیار زیبای عشق در بیمارستان، ،
:: برچسب‌ها: اس ام اس های شروع سال حدید , اس ام اس جدید فراموشی و دل کندن,

نوشته شده توسط leila--zahra در دو شنبه

و ساعت 19:46


داستان کوتاه و عاشقانه خیانت

 

یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت ،  اصلا نمی دونست عشق چیه ، عاشق به کی می گن ،تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید !

هرکی که می ومد بهش می گفت من یکی رو دوست دارم ، بهش می گفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست . . .

 

روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی ، توی یه خیابون خلوت و تاریک داشت واسه خودش راه میرفت که یه دختری اومد و از کنارش رد شد !
پسر قصه ما وقتی که دختره رو دید دلش ریخت و حالش یه جوری شد ، انگار که این دختره رو یه عمر میشناخته . . .

حالش خراب شد ، اومد بره دنبال دختره ولی نتونست ، مونده بود سر دو راهی ، تا اینکه دختره ازش دور شد و رفت . . .

اون هم همینجوری واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خیابون ، اینقدر رفت و رفت و رفت ، تا اینکه به خودش اومد و دید که رو زمین پر از برفه . . .

رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد ، همش به دختره فکر میکرد ، بعضی موقع ها هم یه نم اشکی تو چشاش جمع می شد . . .

 

چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوری بود تا اینکه باز دوباره دختره رو دید !
دوباره دلش یه دفعه ریخت ، ولی این دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن . . .

توی یه شب سرد همین جور راه میرفتن و پسره فقط حرف میزد ، دختره هیچی نمیگفت تا اینکه رسیدن به یه جایی که دختره باید از پسره جدا میشد . بالاخره دختره حرف زد و خداحافظی کرد .

پسره برای اولین توی عمرش به دختره گفت دوست دارم ، دختره هم یه خنده کوچیک کرد و رفت . . .

پسره نفهمید که معنی اون خنده چی بود ،  ولی پیش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد . اون شب دیگه حال پسره خراب نبود . . .

 

چند روز گذشت تا اینکه دختره به پسر جواب داد و تقاضای دوستی پسره رو قبول کرد . پسره اون شب از خوشحالیش نمیدونست چیکار کنه . از فردا اون روز بیرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد .

اولش هر جفتشون خیلی خوشحال بودن که با هم میرن بیرون ، وقتی که میرفتن بیرون فکر هیچ چیز جز خودشون رو نمی کردن ، توی اون یه ساعتی که با هم بیرون بودن اندازه یه عمر بهشون خوش میگذشت .

پسره هرکاری میکرد که دختره یه لبخند بزنه ، همینجوری چند وقت با هم بودن پسره اصلا نمی فهمید که روز هاش چه جوری میگذره .

اگه یه روز پسره دختره رو نمیدید اون روزش شب نمیشد ، اگه یه روز صداش رو نمیشنید اون روز دلش میگرفت و گریه میکرد .

 

یه چند وقتی گذشت ، با هم دیگه خیلی خوب و راحت شده بودن تا این که روز های بد رسید ، روزگار نتونست خوشی پسره رو ببینه ، به خاطر همین دختره رو یه کم عوض کرد !

دختره دیگه مثل قبل نبود ، دیگه مثل قبل تا پسره بهش میگفت بریم بیرون نمیومد و کلی بهونه میاورد ، دیگه هر سری پسره زنگ میزد به دختره ، دختره دیگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نمیزد و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه . . .

از اونجا شد که پسره فهمید عشق چیه و از اون روز به بعد کم کم گریه اومد به سراغش !

دختره یه روز خوب بود یه روز بد بود با پسره ، دیگه اون دختر اولی قصه نبود . . .

 

پسره نمیدونست که برا چی دختره عوض شده ، یه چند وقتی همینجوری گذشت تا اینکه پسره یه سری زنگ زد به دختره ، ولی دختره دیگه تلفن رو جواب نداد ، هرچقدر زنگ زد دختره جواب نمیداد ، همینجوری چند روز پسره همش زنگ میزد ولی دختره جواب نمیداد

یه سری هم که زنگ زد پسره گوشی رو دختره داد به یه مرده تا جواب بده !

پسره وقتی اینکار رو دید دیگه نتونست طاغت بیاره ، همونجا وسط خیابون زد زیر گریه
طوری که نگاه همه به طرفش جلب شد ، همونجور با چشم گریون اومد خونه و رفت توی اتاقش و در رو بست ، یه روز تموم تو اتاقش بود و گریه میکرد و در رو روی هیچکس باز نمیکرد تا اینکه بالاخره اومد بیرون از اتاق اومد بیرون و یه چند وقتی به دختره دیگه زنگ نزد . . .

 

تا اینکه بعد از چند روز ، توی یه شب سرد دختره زنگ زد و به پسره گفت که میخوام ببینمت و قرار فردا رو گذاشتن ف پسره اینقدر خوشحال شده بود ، فکر میکرد که باز دوباره مثل قبله
فکر میکرد باز وقتی میره تو پارک توی محل قرار همیشگیشون ، دختره میاد و با هم دیگه کلی میخندن و بهشون خوش میگذره . . .

 

ولی فردا شد ، پسره رفت توی همون پارک و توی همون صندلی که قبلا میشستن نشست
تا دختره اومد ، پسره کلی حرف خوب زد ، ولی دختره بهش گفت بس کن میخوام یه چیزی بهت بگم . . .

و دختره شروع کرد ب



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و عاشقانه خیانت، ،
:: برچسب‌ها: اس ام اس های شروع سال حدید , اس ام اس های غمگین جدایی , اس ام اس غمگین و دلشکسته جدید ,

نوشته شده توسط leila--zahra در دو شنبه

و ساعت 19:43



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by leilagirl ::.
.:: Design By :
wWw.Theme-Designer.Com ::.




به وبلاگ من خوش آمدید
rahalotfi21@yahoo.com




اس ام اس
اس ام اس های شروع سال حدید
اس ام اس های غمگین جدایی
اس ام اس و پیامک خداحافظی
اس ام اس جدید نامردی و بی معرفتی
اس ام اس فاز بالا و غمگین جدید
اس ام اس غمگین و دلشکسته جدید
اس ام اس جدید فراموشی و دل کندن
اس ام اس ضد پسر
جدیدترین اس ام اس های قهر و آشتی
اس ام اس عاشقانه برای مخاطب خاص
اس ام اس ضد دختر
رمان
داستان کوتاه و عاشقانه خیانت
داستان عاشقانه و بسیار زیبای عشق در بیمارستان
داستان عاشقانه و غمگین یک عشق واقعی
داستان عاشقانه واقعی دل شکستگان
داستان عاشقانه و غمگین
داستان عاشقانه و غمگین بی وفایی
داستان جدید رویای زیبای من { از آرمان }




leila--zahra




gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ لیلی و آدرس leilagirl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا












اس ام اس جدید فراموشی و دل کندن , اس ام اس های شروع سال حدید , اس ام اس های شروع سال حدید , اس ام اس ضد پسر , اس ام اس شروع سال جدید , اس ام اس های غمگین جدایی , عکس های خنده دار , عکس های عاشقانه , اس ام اس های شروع سال حدید , اس ام اس غمگین و دلشکسته جدید ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 46
بازدید کل : 8491
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1